نقش ارتش در تسریع پیروزی انقلاب تا آغاز جنگ تحمیلی
چهل و شش سال از پیروزی انقلاب اسلامی، بزرگترین دگرگونی سیاسی ـ اجتماعی ایران میگذرد. نهضت اسلامی ملتی بیدار علیه رژیم پهلوی به رهبری امام راحل رخ داد که جرقههای آن از سالها پیشتر با مشارکت طبقات مختلف مردم شکل گرفته بود اما پس از تبعید امام (ره) در 14 مهر 1357 به نوفللوشاتو، دامنه تنشهای، اعتراضات و مبارزات مردم علیه شاه اوج گرفت.
سرانجام محمدرضا پهلوی و حامیان او سعی کردند تا با فرار شاه از ایران از این تنشها بکاهند اما امام (ره) با پافشاری بر ادامه مبارزه، راه هر گونه سازش را بست و با تشکیل شورای انقلاب و بازگشت به ایران در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، دولتی موقت تعیین کرد و مردم با ادامه پیروی از خط امام راحل، همبستگی خود را با انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (س) علنی کردند.
شنیدن و گردآوری خاطرات و واقعیتهای آن روزها از اقشار و گروههای مؤثر در فرآیند انقلاب از جمله ارتشیان موجب میشود تا بیش از پیش قدردان خونهای شهدا، نگهداری، حفظ و تداوم ارزشهای انقلاب سلامی باشیم.
ناخدایکم تکاور بازنشسته هوشنگ صمدی از جمله فرماندهانی است که هم در پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و هم در دوران جنگ تحمیلی، خدمات بینظیری را انجام داده است. او در سال 1337 وارد نیروی زمینی ارتش شد و در سال 1354 به نیروی دریایی ارتش پیوست. ناخدا صمدی در آغاز جنگ متجاوزگرانه صدام به ایران، با وجود ابلاغ حکم بازنشستگی در ارتش باقی ماند و فرماندهی گردان تکاوران دریایی بوشهر را عهدهدار بود.
در ادامه بخش نخست گفتوگوی مشروح ایکنا با ناخدایکم تکاور بازنشسته هوشنگ صمدی را با محوریت «بیان حقایقی از ارتش پیش از به بار نشستن نهضت انقلاب اسلامی تا پیش از آغاز جنگ تحمیلی» میخوانیم:
ایکنا ـ ارتش در زمان شاهنشاهی به ویژه روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی، چه وضعیتی داشت؟
ارتش ایران پیش از انقلاب، پنجمین ارتش دنیا و نیروی هوایی ایران، سومین نیروی هوایی دنیا بود. جنگنده اف 14 را کمتر کشوری دارا بود یا بهتر است بگویم جز آمریکا، کشوری نداشت اما نیروی هوایی آن موقع ایران، سومین نیروی هوایی بود. خلبانهای بسیار خوبی نیز داشتیم. پرسنل ارتش آموزشدیده و آماده رزم و در تمام حالات آماده بودند.
پیشتر در نیروی زمینی بودم و از سال 54 به نیروی دریایی رفتم. در سال 53 از لشکر یک گارد که فرماندهی گروهان را برعهده داشتم به منظور طی دوره عالی به شیراز اعزام شدم. پیش از این اعزام، لشکر گارد در مانوری در اردوگاه علیآباد قم شرکت داشت. هر ساله اردوگاههای مختلفی برگزار میشد و در آن سال، طی اردوگاه تابستانه 21 روز به اردوگاه علیآباد قم اعزام شدیم. هنگامی که زمان 21 روز مانور به اتمام رسید به پادگان عشرت آباد قدیم بازگشتیم اما دستور آمد به اردوگاه برگردید و مانور باید تکرار شود. نمیدانستیم جریان چیست. در بازگشت دوباره اهداف چیده شده بود و یگانها در اردوگاه علیآباد قم مستقر شده و مانور از نو تکرار شد. بعدتر فهمیدیم انور سادات برای تماشای مانور آمده بود.
همان موقع میگفتند هنگامی که انوار سادات از ایران بازگشت به سران اعراب گفته بود میدانید ارتش ایران چیست؟ بنشینید سر جایتان و صدایتان در نیاید. ارتش آن هنگام، آمادگی کامل حفظ حدود، ثغور و استقلال کشور را داشت.
ایکنا ـ از شهریور 57 هنگامی که اعتراضات مردمی به اوج خود رسید، بفرمایید.
از شهریور 1357 به ما گفتند اعتراضات بالا گرفته لذا از ارتش به تمام واحدها دستور آمد که آموزشها و برنامههای تفضیلی را کنار بگذارید و همه کنترل اغتشاشات را تمرین کنید.
در آن هنگام، فرمانده گردان تکاوران نیروی دریایی در بوشهر بودم. کنترل اغتشاشات یا جنگ داخلی شهری یکی از تخصصهای مهم تکاوران است. در آن موقع نیازی به این آموزشها نداشتیم و همه میدانستند اما منتظر بودیم که اوضاع چگونه پیش میرود. ارتش را در شهرهای مختلف به عنوان کنترل اغتشاشات اعزام کردند. در بوشهر نیز من هم جزئی از این واحد بودم.
فرمانده پایگاه بوشهر میدانست وظیفه سازمانی و اصلی تکاوران حفظ منابع و منافع ایران در خلیج فارس، چاههای نفتی و سکوهای نفتی مرزها و راههای آبی است. من اول گفتم، نمیتوانم تکاوران را اعزام کنم البته باید این را متذکر شوم، همان موقع امارات متحده عربی مدعی بود سه جزیره تنب بزرگ و کوچک و بوموسی برای آنهاست و ایران آنجا را اشغال کرده است و باید آن را تخلیه کند. لذا فرمانده منطقه در این مورد، پافشاری میکرد باید آمادگی کامل داشته باشیم که اگر خبری شد از این جزایر، سکوهای نفتی و غیره دفاع کنیم. حتی یک گروه تکاور به عنوان «رهاییبخش» به فرماندهی ناوسروان صالحی فشمی، معاون گروهان و ناوبان یکم حبیبالله سیاری از منجیل؛ مرکز آموزشهای تکاوران دریایی، از منجیل به سمت تهران و از تهران به بندرعباس حرکت کردند و در بندرعباس برای رفتن به جزایر سهگانه آمادگی داشتند.
بعد از اینکه تظاهرات بالا گرفت، مجبور شدیم از طریق سازمان، پرسنل تکاوران را به منظور کنترل اغتشاشات به شهر بفرستیم. فرمانده منطقه این تعهد را اینگونه پذیرفت که مسئولیت این کار با شهربانی است اما، تکاوران را اعزام میکنیم به این شرط که در کلانتری به عنوان احتیاط شهربانی حضور داشته باشند و اگر شهربانی قادر به کنترل و تأمین امنیت شهر نبود آن هنگام اینها وارد عمل شوند. ما با این مأموریت به شهر رفتیم، منتهی هر روز صبح تماس میگرفتند که امیر شما را احضار کرده است! فاصله سایت تکاور با دفتر فرماندهی 7 کیلومتر بود. به دفتر فرماندهی میرفتم. میگفتند تلگراف آنجاست، بخوان و امضا کن. تلگراف را میخواندم؛ «از دربار شاهنشاهی به کلیه پادگانها، سربازخانهها، یگانها، لشکرها، تیپها دستور فرمایید پرسنلی که برای کنترل اغتشاشات به شهر و روستا اعزام میشوند، هیچ گونه فشنگ جنگی همراه نداشته باشند».
من به عنوان فرمانده موظف به انجام این کار بودم. سه گروهان با فشنگهای مشقی به شهر اعزام میکردم و در کلانتریها تقسیم میشدند. بنابراین به دلیل استفاده از فشنگهای مشقی در بوشهر که مسئول بودیم، کسی کشته نشد.
چهارم آبان 57 در باشگاه افسران به دلیل تولد محمدرضا، جشن برگزار شده بود، سوم آبان همان سال، خبر آوردند آقایی به نام «جمشیدو» حوالی ساعت 15:30 تا 16 در بوشهر کشته شده است. با خودم گفتم همه خواهند گفت، تکاوران مسئول هستند چون شهربانی را در این مسیر زیاد مسئول نمیدانند و تکاوران در شهر هستند. لذا رئیس بهداری را احضار کردم. گفتم به بیمارستان برود و فرد کشته شده را کالبدشکافی کند تا علت کشته شدن مضروب معلوم شود. چراکه من به پرسنل مهمات جنگی ندادم بنابراین مصرّ هستم و میخواهم بدانم آیا او با کارد کشته شده، یا با سرنیزه جنگی یا سایر موارد؟!
زمان بسیاری طول کشید تا نتیجه کالبدشکافی مشخص شود، تقریباً نیمههای شب (4 آبان 57) بود، جواب کالبد شکافی مشخص شد. براساس این گزارش از دل فرد کشته شده، گلوله «پ پ ش» درآمد؛ گلولهای که در آن زمان شهربانی از آن استفاده میکرد و اسلحه ارتش ژـ3 بود. این گزارش را صورت جلسه و مهر و موم کردم و به باشگاه افسران رفتم. فرمانده منطقه ما با تیمسار سرتیپ شهربانی آن زمان در بوشهر به گپوگفت مشغول بود. رفتم جلو، عرض ادب و ادای احترام کردم. فرمانده علت حضور با تأخیر من را جویا شد، عذرخواهی کردم و علت حضور دیرهنگام را پیگیری امور و کار بیان کردم.
همان هنگام رئیس شهربانی گفت «تکاوران امروز یک نفر را در شهر کشتند!؟» به آن حدسی که قبلاً در ذهن داشتم، رسیدم؛ اگر فردی کشته شد، تکاور مسئول است. به سرعت گفتم «خیر قربان، تکاوران کسی را نکشتند». رئیس شهربانی گفت «تفاوت ندارد، حال هر کسی کشته است». گفتم «چرا تفاوت دارد». هر فردی مسئول اعمال خود است. اگر فردا بگویند این را چه کسی فرمان داده و کشتند، میگویند ناخدا صمدی چون فرمانده واحد است. سپس فرمانده خودم از من پرسید «صمدی جریان چیست؟» گفتم «تیمسار این گزارش کالبدشکافی فرد کشته شده است که از داخل شکم او گلوله «پ پ ش» درآوردند که برای ما نیست بلکه اسلحه سازمانی شهربانی است». فرمانده گزارش کالبدشکافی را خواند و دوباره بازگردند به من و تمام. هر کدام به کار خود رفتیم. جشن تولد شاهنشاه نیز اجرا شد، آخر شب، فرمانده من را صدا کرد و به گوشهای بُرد و پرسید «چه کار کردی صمدی؟» پاسخ دادم «هنگامی که در شهر فردی کشته میشود، من مسئول هستم و فردا خواهند گفت ناخدا صمدی دستور تیر داده است و حال آنکه پرسنل من با فشنگ مشقی اعزام شدند بنابراین نمیتوانند آدم بکشند. عقلم به اینجا رسید که باید بفهمیم این فرد به چه طریقی کشته شده است». بعد فرمانده از من تشکر کرد.
در بوشهر طی جریانات مبارزات انقلابی که من جزئی از آن بودم، کلاً دو نفر کشته شد یکی جمشیدو و دیگری طلبهای بود که در هنگام وضو بر سر حوض یک تیر به او اصابت کرده بود.
ایکنا ـ از اعلام همبستگی ارتش دوران پهلوی با مردم انقلابی بگویید.
ارتش در 21 بهمن با ملت ایران، اعلام همبستگی کرد و به سربازخانهها برگشت پشت سر آن فرماندهان ارتش اعدام شدند یا فرار کردند یا زندان شدند یعنی به هر حال از رده ارتش خارج شدند و مدیریت از ردههای بالای ارتش به رده دومها یعنی سرهنگها، سرهنگ دو و افسران ارشد رسید. در سال 1358، 13 هزار افسر ارشد از این سازمان به عنوان تسویه کنار گذاشته شد. از 22 بهمن 57 تا 31 شهریور 58، 10 بخشنامه از طرف سیاسیون صادر شد. من به عنوان فرد نظامی میگویم، همه با وجود مخالفتهای امام راحل در مسیر تضعیف ارتش بوده است.
شعارهایی که مردم در آن زمان میدانند را فراموش نمیکنم؛ ارتش باید منحل شود. ارتشیان امیدی به فردای زندگی خود نداشتند و کسی در خدمت حاضر نمیشد و ارتشی وجود نداشت. ارتش از بین رفته بود، هنگامی که در اردیبهشت 58 فرمان امام (ره) صادر شد مبنی بر اینکه ارتش باید بماند، تازه ما زنده شدیم، به دنیا آمدیم، پاگرفتیم و راه افتادیم. بالاخره حفظ حدود و ثغور کشور برعهده ارتش است و هنوز سپاه و بسییج در آن زمان به صورت کامل تشکیل نشده بود. این وظیفه ارتش است و این را قانون به ارتش واگذار کرده است. چنانکه روزی که به استخدام ارتش درآمدیم امضا کردیم؛ حتی برای حفظ این حدود، ثغور و استقلال کشور از سر خود بگذریم.
ایکنا ـ درباره نقش حزب توده و شوری که موجب پررنگ شدن ادبیات تسویه از ارتش شد، بگویید که برخی از سیاسیون ناآگاه نیز این حرف را تکرار کردند. البته خیلی از این تسویهکنندگان ارتش، اعدامی بودند و اعدام هم شدند.
یکی از هم دورهایهای خودم که جزو نفوذیها و فعال در انحلال ارتش بود، در نهایت حکم اعدام گرفت اما آیتالله منتظری باعث شد زنده بماند البته الان او فوت کرده است اما میخواهم بگویم آنهایی که انحلال و تضعیف ارتش را در نظر داشتند در تمام شئون کشور رسوخ کرده بودند. هنگامی که فرماندهان ارتش اعدام شدند، کسانی از کشورهای دیگر به سردخانهها رفتند تا ببیند چه افرادی کشته شدهاند. من سیاسی نیستم و این موضوع را تأیید و تکذیب نمیکنم. میان اینها نیز حزب توده هم بود.
شما به بخشنامههای 22 بهمن 57 تا 31 شهریور 58 به ارتش نگاهی بیندازید، ببینید چه بخشنامههایی برای تضعیف ارتش بدون وظیفه ذاتی ارتش صادر شده است؟ چه کسانی آن را امضا کردند؟ و پس ذهن اینها چه تفکراتی وجود داشت؟ چرا گفتند سربازی از دو سال به یک سال کاهش پیدا کند؟ غیر از اینکه میخواستند سربازخانهها خالی شود؟! حال آنکه عراق، چندین ماه بود که سربازان خود را آموزش میداد و 250 هزار سرباز آموزشدیده داشت. عراق 12 لشکر و 40 تیپ مستقیم برای حمله آماده کرده بود.
البته ما در بوشهر از آماده شدن دشمن برای جنگ خبر داشتیم و این موضوع را نیز اطلاع دادیم اما سیاسیون میگفتند نه شما اشتباه میکنید، بیشتر عراق، شیعه هستند و پیروزی انقلاب را به ایران تبریک گفتند بنابراین به ما حمله نمیکنند. میگفتیم جادهسازی، سنگرسازی و پلسازی در مرز نشاندهنده هجوم است، نه دفاع. دشمن برای هجوم آماده شده است اما آقایی که در فلان پست است یا فلان وزیر و آقا میگوید نه. باید دید چرا اینگونه انکار کردند و پس ذهن آنها چه خوابیده بود. ارتش به فکر کشور است و برای دفاع و حفظ از این مملکت آماده میشود و میجنگد ولی آقایان گوش نمیدادند.
این 10 بخشنامه صرفا برای تضعیف ارتش بود؛ یکی از بخشنامهها این بود که میتوانید در محل بومی خدمت کنید. من متولد اردبیل هستم. در اردبیل تکاور وجود ندارد، کوله پشتیام را بستم و خود را به فرمانده پادگان اردبیل معرفی کردم. هر روز موی دماغ این فرمانده هستم که چرا درجه من نیامد. چرا حق فنی من را نمیدهید. میگوید تو شغل نداری؟ شغلت را بگیر در آن مستقر شو. هنگامی که احراز هویت شدی و در شغلت مستقر شدی، درجه و حق فنیات را به موقع پرداخت خواهیم کرد. در حالی که من برای بوشهر ساخته شده بودم و واحد من در بوشهر بودم.
برای نمونه، فرمانده تانک چیفتن، یک استوار با حداقل 20 سال سابقه خدمت بود که به قول ما نظامیها تانک را باز و دوباره سرهم میکرد و سوار میشد و راه میرفت اما به او میگویند به محل بومی برو و او میرود کلاچای خدمت میکند، آنجا اصلا چنین تانکی است؟ جز اینکه جای او خالی میشود؟ از کجا فردی با این سابقه را پیدا کنیم تا جای او خدمت کند.
یک بولتن از عراقیها در اواسط جنگ به زبان عربی پیدا کردیم که در آن اطلاعاتی از تجهیزات نظامی ما نوشته شده بود؛ هشت دستگاه تانک لشکر 92 اهواز (در اول جنگ) کار میکند. البته مجموعا 9 گردان بود که پنج گردان، هر کدام مجهز به 57 تانک و 5 گردان بود. البته ارتش عراق دارای 14 گردان بود .
نوشتهای از فرمانده تیپ 2 لشکر 92 در دوم شهریور 1359 است که درباره استعداد پرسنلی و تجهیزات تحت امرش اینگونه گزارش نوشته است؛ 22 تفنگ 106 باید داشته باشم اما دو تفنگ دارم. باید 56 گروهبان دوم داشته باشم اما دو گروهبان دوم دارم. هنگامی که اینها را باهم ضرب و تقسیم کردم، استعداد این واحد صرفاً 38 درصد است و حال آنکه یگان رزمی هنگامی که میخواهد وارد جبهه شود باید حداقل 75 درصد استعداد داشته باشد اگر از 75 درصد استعداد آن پایین باشد حق ورود به جبهه جنگ را ندارد مگر اینکه اجبار داشته باشد.
ارتش با آن عظمت، به اینجا رسیده بود. هر روز یک بخشنامه میآمد، اصلا واحدی تشکیل نمیشد و کسی در سربازخانهها حاضر نمیشد و هنوز سربازخانه برقرار نیست. ارتش در سال برنامه آموزشی تفصیلی و برنامهریزی شده دارد اما در سال 58 هنوز اجرا نمیشد. ارتش با این وضعیت روبرو بود.
ایکنا ـ در اسفند ۱۳۵۷، گروهی با گرایش قومی ـ عربی به عنوان خلق عرب در خرمشهر غائله آفریدند، این جریان چگونه مدیریت شد؟
در 12 اسفند 57 در خرمشهر اتفاق عجیبی افتاد و گروهی به نام خلق عرب، اعلام وجود میکند. به طوری که ابتدائاً در قالب گروه فرهنگی از جوانان ثبت نام به عمل آمد اما سپس این گروه به گروه نظامی کاملاً تغییر ماهیت داد. دو ساختمان دو طبقه در خرمشهر یکی برای کنسولگری عراق و دیگری برای مدرسه عراقیها بود. این افراد این ساختمانها را با تجهیزات و تسلیحات اشغال میکنند و بالای ساختمان پرچم نصب میکنند به طوری که استانی از کشور عراق ابراز هویت میکند. این افراد با اسلحه در خیابان راه میروند. گروگانگیری میکنند و انفجارات، بمبگذاری، دزدی و سرقت انجام میدهند.
این گروه شهید جهانآرا را با 17 نفر گروگان میگیرد. 48 ساعت هم آنها را نگه میدارند، سپاه نمیتواند اینها را آزاد کند. فرمانده نیروی دریایی، دریادار مدنی است. به من در بوشهر دستور میدهد، دستهای 35 نفره با یک افسر برای تأمین امنیت شهر به کمک سروان حجازی، رئیس شهربانی برود. ستوان بای، مأمور این کار میشود که شهید جهانآرا را آزاد میکند و پرونده خلق عرب را میبندد البته قبل از این کارها، مهندس بازرگان، نخست وزیر موقت در مراسمی به عنوان سخنران برای کارکنان شرکت نفتیها شرکت میکند اما اجازه صحبت به او نمیدهد و دست خالی باز میگردد.
براین اساس به دلیل اینکه دائما عراق حمله، دزدی و سرقت انجام میداد، تصمیم اتخاذ شد که علاوه بر دسته فوق، برای 4 پاسگاه بین شلمچه و خرمشهر، پنج دسته نیرو اعزام کردیم. دسته 35 نفره دیگری شامل تکاوران با سلاح سنگین به ژاندارمری خرمشهر اعزام و در این پاسگاه، مستقر شد. بلافاصله دسته سوم مأمور حفظ امنیت پتروشیمی بندر امام (ره) در قالب یک گروه 35 نفره شدند. یک دسته نیز با سلاح سنگین برای تقویت قرارگاه پایگاه دریایی خرمشهر که مسئول حفظ طرف رودخانه خرمشهر بودند، اعزام شدند. در طرف دیگر رودخانه خرمشهر، عراق، ناوها و کشتیهای عراقی است که شاید بتوان تحرکات آنها را با چشم غیر مسلح نیز دید. این چهار دسته هر کدام یک بیسیم داشتند.
تکاوران دارای تخصصهای مختلف انفجارات، جمعآوری اطلاعات، جنگ در کوهستان، کویر و جنگل هستند اما از بزرگترین تخصصهای آنان جمعآوری اطلاعات است. آنها هر روز با گردش در مرز و تمام مناطق، اطلاعات را جمعآوری کرده و با بیسیم به ستاد بوشهر، گزارش ارائه میکردند. من به عنوان رئیس ستاد و فرمانده گردان، گزارش را دریافت میکردم و بررسی ستادی روی گزارشات انجام میدادم و نتیجهگیری میکردم و سپس گزارشات را به ستاد نیروی دریایی در تهران میفرستادیم. آنها اوضاع را به سیاسیون اطلاع میدهند اما آنها قبول نمیکنند.
ایکنا ـ چه زمانی ارتش بعد از این همه بحبوحه به سرو سامان میرسد؟
نیمه دوم سال 58، اندک اندک ارتش جمع و جور میشود. اسفند 58 عراق برای برگزاری مانور دریایی 10 روزه به شمال خلیج فارس میآید. لازم به ذکر است عراق 40 کیلومتر دریا دارد که در شمال خلیج فارس قرار میگیرد. در راستای برگزاری مانور دریایی ارتش عراق در شمال خلیج فارس از ستاد نیروی دریایی تهران به ستاد بوشهر و خرمشهر دستور صادر میشود؛ «مانور رصد شود و گزارش نظامی به تهران ارسال شود».
یک جمله نظامی هست و در گزارش مینویسیم «قرائن نشان میدهد، دشمن آماده جنگ است. صرفاً زمان و ساعت آن معلوم نیست». نیروی دریایی و ارتش قبول میکند و نتیجه آن این میشود که فروردین 59 نیروی دریایی در شمال خلیج فارس تا تنگه هرمز مانور برگزار میکند؛ مانوری نه به مدت 10 روز بلکه یک ماه. در این مانور، نیروی دریایی و هوایی به طور کامل و تیپ نوهد زمینی به اضافه توپخانه ساحلی شرکت میکنند. به عنوان فرمانده گردان، متوجه ضعفها و قوتهای گردان هستم و برای بالا بردن قوتها و از بین بردن ضعفها تلاش میکنم.
در 18 اردیبهشت 59 ستاد ارتش به سه نیروی زمینی، هوایی و دریایی دستور میدهد که طرحها و عملیاتهای قدیمی را کنار بگذارند و طرحهای جدیدی را بر مبنای تهدیدات جدید تهیه کنند.
ایکنا ـ درباره اقدامات پس از مشاهده تحرکات از سوی عراق در مرزهای ایران و عراق بفرمایید.
ناوتیپ هشتم نیروی دریایی در خرمشهر، سنگینترین ناوتیپ نداجا است که قریب به 46 یگان جنگی دارد. فرمانده ناوتیپ؛ ناخدا ابریشمی بود که در 26 مرداد 59 دستور عملیات جدید را میگیرد، احساس خطر میکند که عراق آماده حمله است، بیش از 45 واحد رزمی خود را از اسکله جدا میکند و در مکانها و مختصات آبهای خلیج فارس که دستور عملیات دارد، مستقر میکند. تعدادی را نیز برای پایگاه بوشهر اعزام میکند. آماده به جنگ، آب، سوخت و مهمات کامل است و دستور عملیاتی نیز دارد. نیروی زمینی، دریایی و هوایی دائماً در حال تمرین و آمادهباش هستند.
در دوم شهریور 59، ناو «نقدی» در شمال خلیج فارس با سایر ناوها گشت میزند که دو سوخو عراقی به ناو نقدی حمله میکند. فرمانده ناو و همکاران ایشان به آنها امان نمیدهند و دو سوخو را در آبهای خلیج فارس سرنگون میکنند.
حال آیا خرمشهر را «کیمیا» آزاد کرد؟؛ این حرفی است که امیر دریادار سیاری بیان کرد. من نمیتوانم بگویم رادیو و تلویزیون ملی بلکه میلی است. به جانشین آن هم در ماه پیش در سالن کوثر و در همایش تبیین عملیات ناوگروه 86 گفتم که حق ما (ارتش) را ضایع کردید. مسئول و مدیون شهدای ما هستید.
23 شهریور 59 هم به عنوان جانشین فرمانده منطقه بوشهر و هم فرمانده گردان فعالیت میکردم. صبح اول وقت، از دژبان شهر تماسی دریافت کردم با این محتوا «ناخدا، جانشین فرمانده نیروی دریایی از هواپیما پیاده شد». با ماشین رفتم و ایشان را دریافتم و به دفتر فرماندهی آوردم. ایشان علت آمدن خود را اینگونه بیان کرد «آمدهام در بوشهر تا اولین قرارگاه مقدم جنگ نیروی دریایی را در بوشهر راه بیندازم. جنگ از اینجا اداره خواهد شد کاری به ستاد تهران نداریم.»
ایکنا ـ از 2 شهریور (ساقط کردن دو سوخوی عراقی) تا 23 شهریور 59 چه تحولاتی در کشور رقم خورد؟ سیاسیون چه واکنشی داشتند؟
گروههای سیاسی هیچ واکنشی به گزارشات ما نشان ندادند. من به عنوان جانشین و فرمانده گردان در بوشهر، گزارشها را به مافوق خود ارائه میدادم و او نیز به ستاد نیروی دریایی میفرستاد و از ستاد نیروی دریایی نیز به ستاد ارتش و سیاسیون ارسال میشد. اینکه سیاسیون گزارشات را قبول کردند یا نکردند، نمیدانم چون این اطلاعات به ما نمیرسید اما از نظر ما، ارتش چه نیروی دریایی، زمینی و هوایی کار و وظیفه خود را ادامه و انجام میداد.
ایکنا ـ قرارگاه مقدم جنگ نیروی دریایی در بوشهر به منظور اداره جنگ، چگونه راهاندازی شد؟
همانطور که گفتم 23 شهریور 59 هنگامی که ناخدا مدنینژاد، جانشین فرمانده نیروی دریایی ارتش، برای راهاندازی قرارگاه مقدم جنگ به بوشهر آمده بود، پادگان را با هم گشتیم زیر یکی از ساختمانهای بلندمرتبه یک زیرزمین 200 متری بود و آنجا را انتخاب کردیم. این مکان طی یک روز مجهز شد و هرآنچه از آنتن، بیسیم، رادار و تلفن لازم بود، نصب و میزها چیده شد و مکان آماده عملیات شد. جانشین فرمانده نیرو، زبدهترین افسرها، درجهدارها و کارمندان را از 4 پایگاه در اینجا جمع کرد و ستاد جنگ راهاندازی شد و اسم این ستاد را «نیروی رزمی 421» گذاشت. منظور از چهار پایگاه یا منطقه؛ منطقه یک بندرعباس، منطقه دو بوشهر، منطقه سه خرمشهر و منطقه چهار شمال (انزلی) است. عدد دو یعنی منطقه دو بوشهر، یک هم یعنی اولین قرارگاه. قرارگاه جنگ، 23 تا 25 شهریور آماده عملیات است. 25 شهریور به تمام ارکانها، پادگانها و پایگاههای نیروی دریایی بخشنامه صادر شد که کل امکانات نیرو زیر امر این ستاد است و ستاد تهران دیگر نیست. جنگ از اینجا اداره میشود و دستورات هم از اینجا صادر خواهد شد. ستاد آماده دریافت اطلاعات و دستور است. پس منطقه دوم دریایی بوشهر نیز به ستاد جنگ و فرماندهی نیروی دریایی ایران تبدیل شد.
28 شهریور 59، این ستاد اطلاعیهای بینالمللی صادر کرد. منتهی هنگامی که این ستاد آن را اعلام کرد، گفتند چون بینالمللی است باید توسط ستاد ارتش صادر شود. این اطلاعیه دربردارنده تعیین منطقه جنگی از تنگه هرمز تا شمال خلیج فارس بود یعنی 24 مایل در عمق دریا، منطقه جنگی اعلام شد. هر شناوری از این منطقه میخواهد رد شود، تحت امر نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است. نیروی دریایی ارتش میتواند آن را متوقف، بازدید، تخلیه و مصادره کند و اگر هم توجه به دستور نکردند، اول تیر هشدار و دوم مورد هدف قرار میگیرد.
عراق دو سکو در شمال خلیج فارس به نامهای البکر و الامیه دارد که دو میلیون و 800 هزار بشکه نفت از اینجا صادر میشد که بسته شد. عراق 700 هزار بشکه نفت از جزیره فاو صادر میکرد که آن نیز بسته شد. به عبارت دیگر رفت و آمد به تمام بنادر عراق بسته شد؛ مگر خارج از این محدوده. این برای 28 شهریور 1359 است؛ آیا ما غافلگیر شده بودیم؟
روز 31 شهریور ساعت حوالی 15:30 بود. فاصله دفتر من با دفتر فرماندهی همانطور که گفتم 7 کیلومتر بود. از درب پایگاه وارد شدم، دژبان زنجیر را انداخت و جیپ من وارد شد، غرش هواپیماهای صدام را بالای سرم شنیدم. سرم را بالا کردم و دیدم میگهای روسی به پایگاه دریایی حمله کردند و به سمت انتهای پارک موتوری و پایگاه نیروی هوایی در کنار ما، شیرجه رفت و آنجا را تیرباران کردند و رفتند. اینجا بود که حمله ارتش عراق از زمین، دریا و هوا آغاز شد.
من خودم را به دفتر فرماندهی رساندم و اولین امریه صادره از ستاد نیروی رزمی 421 را دریافت کردم. امریه حاوی پیامی به این مضمون بود «حرکت باقیمانده گردان به سمت خرمشهر». این حرکت با مأموریت و هدف دفاع از خرمشهر انجام شد. فرمانده پس از این امریه به من گفت «شما بازنشسته شدهای، میروی یا میمانی؟» گفتم «نخیر واحدم را جمع میکنم و به جبهه میروم».
به دفتر برگشتم، آماده باش دادم، گردان آماده، بارگیری، مسلح و به تمام امکانات مجهز شد. ساعت 11:30 شب شد. البته قبل از آن پرسنل را برای خداحافظی با خانواده به خانههای خود فرستادم. بعد آخرین نکات را در قالب سخنانی مطرح کردم و بعد سوار ماشین شدیم.
ایکنا ـ آخرین نکاتی که به گردان تحت امرتان بیان کردید، چه بود؟
در سخنرانیام به چند نکته تأکید کردم؛ اول اینکه حفظ جان خودتان برای من مهم است شما آموزشهای مختلف دیدهاید، در مانورهای مختلف شرکت کردهاید. به علم نظامی و فیزیک بدنی شما آگاهی دارم لذا همه چیز را به منظور حفظ جان خود جمع کنید. شما باید سالم باشید و من هم سالم باشم چرا که دشمن در خانه ماست و ما باید دشمن را خارج کنیم.
دومین موضوع این بود که متذکر شدم تکاور اسیری ندارد یعنی اسارت را قبول نکنید. چرا؟ این را براساس تجربهای که داشتم مطرح کردم. خشاب 20 تیر دارد، هنگامی که خشاب را داخل تفنگ میگذارید و گلنگدن را میکشید و دست به ماشه میرود، 20 تیر پشت سر هم شلیک میشود و نمیتوانی تعداد آن را بشماری بنابراین پیش از اینکه خشاب را بگذارید یک تیر را بردارید و داخل جیب خودتان بگذارید که برای خودتان است. چرا که در جبهه به جایی میرسی که راه پس و پیش نداری. دشمن تو را نمیکشد و میخواهد اسیر بگیرد تا یک امتیاز داشته باشد و از شما اطلاعات بگیرد.
موضوع دیگری که مطرح کردم این بود که ستون پنجم را بسیار مواظب باشید. ستون پنجم در خرمشهر بیش از حد بود چراکه بوشهریها و خرمشهریها با آن طرف آب و عراقیها به دلیل طایفه و نسب ارتباطات دارند پس مراقب صحبتهای خود باشید به خصوص آنهایی که مخابراتی هستند. دستورالعمل مخابراتی تمام آن را برای ما مشخص کرده است.
رأس ساعت 12 شب، اولین خودرو از درب سایت تکاوران خارج شد و مجموعاً 112 خودرو در یک ستون، حرکت کردند، اولین خودرو، خودروی ناخدا صمدی، فرمانده گردان و آخرین خودرو مربوط به جانشین گردان؛ ناخدا کریم رستگاریراد بود.
آن موقع، سلاح ضد هوایی نداشتیم. به پرسنل گفتم، ضدهوایی نداریم که از شما دفاع کند اما دفاع غیر عامل را همه میدانیم. سرعت ما زیاد نخواهد بود بلکه با سرعت 50 تا 60 کلیومتر حرکت میکنیم. فاصله ماشینها زیاد است تا در صورت حمله هوایی، تلفات کم شود. هنگامی که ماشین با 60 کیلیومتر راه میرود، همه میتوانید با این سرعت در صورت حمله هوایی به بیرون خودروها بپرید. با تفنگ ژـ 3 به آسمان تیراندازی کنید در بین تیرها نیز تیر رسام بود و هنگامی که شلیک میشود، خط خود را نشان میدهد و دشمن متوجه نمیشود تفنگ ژـ3 است یا تیربار ضد هوایی و میگوید گلوله به سمت من میآید. بنابراین با این سیستم و تجهیزات راه میافتادیم. تقریباً 6 صبح به نزدیک آبادان رسیدیم. متوقف، متفرق و آماده برای حرکت به خرمشهر شدیم.
من با افسر عملیات به ستاد اروند، ادارهکننده جبهه جنوب رفتیم. جانشین گردان، کریم رستگاریراد بسیار مرد مجرب، مدیر و دلنشین بود. در غیاب من، ایشان مسئول شد تا گردان را وارد خرمشهر کند. پیشتر نیز برای فرماندهان، محلهای استقرار بر روی نقشه تعیین شده بود. البته دوباره گفتیم گروه شناسایی به منظور شناسایی مسیر و علامتگذاری برود و بازگردد و گروه گروه وارد شوند نه گروهان یک دفعه وارد شود (این سفارشات صرفا برای حفظ جان مهم است).
پس از استقرار گردان و گروهها، هنگامی که موقعیت مردم را در زیر آتش دشمن دیدیم، گریه کردم و پرسنل را پیاده کردم و گفتم مردم بیپناه صرفا با یک بقچه به سر و با دست گرفتن فرزندان خود دنبال پناهگاه میگردند. دستور دادم آنها را از شهر خارج کنند و این کار را کردیم. بزرگترین افتخار من و تکاوران نیروی دریایی ارتش این است که تا آنجا که از عهده ما بر میآمد مردم خرمشهر را از شهر خارج کردیم و گرنه تلفات بیش از اینها بود.
توپ و خمپاره لحظهای قطع نمیشد، از 30، 35 و 40 کیلومتر، توپخانه دشمن شلیک میکرد. هلیکوپتر بالای سر و هواپیما در سطح خیلی پایین حرکت میکرد. آن هنگام ضد هوایی نبود. سپس اولین دستور از سوی ستاد اروند صادر شد که مدافعین خرمشهر، از اقشار مختلف مردم از دیروز بعد از ظهر از ساعت 15:30 تاکنون مقابل لشکر عراق با دستان خالی با ژـ3 و ام ـ1 مقابل دشمن را گرفته بودند و دشمن نتوانسته بود سه تا چهار کیلومتر بیشتر جلو بیاید و اولین گروهان به منظور کمک به مدافعین خرمشهر اعزام شدند.
گفتوگو از مهدی مخبری
انتهای پیام
لینک منبع اصلی خبر
لینک خبر در ارتباط اقتصادی
این خبر توسط موتور ارتباط اقتصادی جمع آوری شده است در صورت مغایرت اطلاع دهید